دختر نویسندهدختر نویسنده، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
دختر نقاشدختر نقاش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

داستان های من و دخترخالم

بیهوده ترین روزها روزی است که نخندیده باشیم

پارت پنجم (یک شب رویا یک شب کابوس)

🌷 وقتی مریم و یلدا توی اتاق حرف می زدن همه ی حرفاشون این بود که  یلدا چی گفت ؟ سعید چی گفت ؟مریم چکار کرد ؟ وحید چکار کرد ؟ ...... بعد لابه لای حرفاشون به من می گفتن از بس مسخره بازی در آوردی  پسرا پشت سرت می گن : این سارای گنده دماغ از ما طلب بابا شو  داره ؟ چرا سلام نمی کنه ؟ تازه ، گاهی جواب سلام مارو هم نمی ده ؟  راستش گاهی به مریم و یلداحسودی می کردم آخه اونقدر جذاب بودن که مورد توجه وحید و سعید بودن گاهی ته دلم دوست داشتم مورد علاقه اونا باشم برتی همین وقتی یلدا گفت که پشت سرم چی گفتن خیلی ناراحت شدم هر چند به رو شون نیاوردم ، غرورم اجازه نمی داد ، با حالت حق به  جانب گفتم : بی خود...
9 تير 1399

پارت چهارم (یک شب رویا یک شب کابوس)

🌷 آفرین به سارا .   همیشه وقتی دائی محسن باغ دعوتمون می کرد با خوشحالی ، زودتر از همه می پریدم تو ماشین  ولی چند وقته که برای رفتن ، هم اشتیاق دارم هم  دلهره ، آخه تازگیها همه ، مخصوصأ پسر دائی ها و پسرخاله هام خیلی خیلی  نگاهم می کنن خجالت می کشم تو جمعشون بشینم حتی گاهی از شدت خجالتم  سلامشون نمی کنم قلبم تند تند می زنه صورتم داغ می شه و گل می اندازه تازه این اول بد بختی چون خیلی زشت می شم . فکر کنم فقط من اینطوریم. چون یلدا و مریم : دختر خاله هام خیلی راحتن  هم سلام و احوال پرسی می کنن هم می گن و می خندن منم وقتی دور هم جمع می شن یک گوشه ای کز می کنم و دقت می کنم یک جایی بشینم...
3 تير 1399

(: تولدم مبارک :)

امروز تولدمه تولدم مبارک باشه 🍃🌷 یعنی خانم نقاش 🍂🌼   🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸     🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸     ❣❣سال های خوبی رو برای خودم و همه نزدیک کنم آرزو می کنم ❣❣       🟣🔴تولدم مبارک 🟣🔴   ...
2 تير 1399
1